آوینــــــــا عسلیآوینــــــــا عسلی، تا این لحظه: 11 سال و 6 ماه و 4 روز سن داره
پیوند عشق ماپیوند عشق ما، تا این لحظه: 15 سال و 1 ماه و 6 روز سن داره

✿بهونه زندگی من آوینا✿

غذای جدید

امروز برای عروسکم یه سوپ مقوی و خوشمزه درست کردم البته خیلی با میل نخوردی شاید چون طعمش برات تازگی داشت بابا سجادی به خاطر شما شکارچی شده و برات کنچشک زد و از اون جایی که خودم توی کتاب خوندم گوشت گنچشک خیلی مقویه باهاش برات سوپ درست کردم چند وقت پیش توی برنامه اپرا شنیدم که مغز بادوم و گردو , کدو ,  قندق , پسته برای هوش بچه ها خیلی مفیده منم امروز همشو با هم اسیاب کردم و یه قاشق ریختم تو سوپت عسلم نوش جونت دیشبم اصلا نخوبیدی به گمانم دندون جدیدی توی راهه خیلی نااروم شدی عزیزم خیلی دلم میسوزه نمیدونستی چکار کنی کلی اشک ریختی منم نصفه شبی قاطی کرده بودم به زمین و زمان گیر دادم یه جورایی شاکی شده بودم از همه بیشترم از خدا ک...
27 شهريور 1392

واژه های جدید

شیرین زبون مامان دیروز تولد مامان شقایق و البته خاله جون شبنمی ( من و خاله دوقلویم ) بود و همه اومده بودن خونه ما ....... شما و کبریا جون به خاطر توپ دعواتون شد عمه هم کنارت نشسته بود کبریا توپت و گرفت شما هم گریه کنار گفتی عمه , عمه رو میگی اینجوری شد عمویی هم اینجوری شد. ............ خاله جون شبنم هم اینجوری شد. ......... دایی جون امین هم اینجوری شد. ........... جای خاله جون شیما سبز بود خلاصه جمع بهم ریخت تازگیها خودت میگی تاب تاب ابا بعد هم پشت سر هم میگی اگر قربونت برم منظورتم اینه که ادامه شعر و برات بخونم خودت لی لی حوضک بازی میکنی خودت میگی لی لی و با دست خودت و ما بازی...
27 شهريور 1392

سرگرمی جدید

سلام به دخترم آوینا کوچولو سرگرمی جدید نفس مامان شده cd خاله ستاره که حداقل نیم ساعت به من زمان میده بدون دغدغه یه جا بشینم چنان جلوی tv میخکوب میشی که اگر صداتم کنیم توجه نمیکنی نکته مثبتشم اینه که راحت سوپتو میخوری خدا را شکر یه ذره فکرم راحت شده چون بعد از سرما خوردگیت خیلی ضعیف شدی فدات شم خلاصه که کلی دوست داری و لذت میبری عشقم         ...
24 شهريور 1392

پیشرفتهای 10 ماهگی عسل خانم

سلام به عزیزترینم فدای قلب مهربونت عروسک دختر خوشگل و شجاع من که کمتر پیش میاد از صدای بترسه دیروز میخواستم یکی از عروسکای صدا دارتو برای بازی بهت بدم اول دل نگرون بود که از صداش بترسی اما وقتی برات روشنش کردم فقط متجب نگاهش کردی بعدم شروع کردی به دست زدن عزیزممممم از صدای چارو برقی و سشوارم نمیترسی مامان جون باهات تاب بازی میکنی دیگه تا دستاتو میگیره خودت میگی تاب تاب قربونت برم نابغه مامان واژه های عسلی تاب بده اخ اوف دردر اسب لی لی نی نی وقتی هم اعصبانی میشی میگی ااااااااا خلاصه که نازنینم کلی پیشرفت کرده توی رورواک هم کلی با سرعت میری دنده عقب رفتن که خییییلی با نمکه حسابی به پس...
24 شهريور 1392

شیرین کاری های آوینا

سلام به دخملی ناز و با احساسم به گل شقایق و دوستای خوبمون  اول از همه بگم خدا را شکر عروسی پیام بخیر گذشت و آوینا کلی اصلا اذیت نکرد حالا اصلا که نه ولی در کل خوب بود و از اونجایی که خانم ما قرتی تشریف دارن بیشتر مشغول قر دادن بودن و تماشای رقص نور , خلاصه تا ساعت 3 که دیگه موقعه خوابش شد و از اونجایی که بنده پیش بینی همه چی کرده بود مصلح بودم و یه عالمه پنبه گذاشتم تو گوشش خوشبختانه سالن هم خاموش بود و فقط قسمت سن رقص روشن بود ما هم استفاده کردیم و اوینا رو خوابوندیم بعدم روی میز تشک پهن کردیم و راحت خوابید ما هم سپردیمت به خاله جون شیما و خودمو رفتیم قاطی جووووونا خلاصه از شیرین کاری هات بگم که خیلی خوردنی شدی تا اهنگ میشن...
19 شهريور 1392

دختر 10 ماهه ما

سلام به بروجک نازگلم دردونه خونمون عشق و امیدمون نفسمون یکی یدونه دلهامون 10ماهه شدنت مبارک عسل خانم قربونت برم که کلی بزرگ شدی امروز از صبح همش با خودم فکر میکنم کی میشه 10 ساله بشی واااااای خدا چقدر بامزه فکرشم بهم انرژی مثبت میده یه جورایی جون میگیرم یادش بخیر وقتی 10 روزت بود و من با دستای لرزون بلندت میکردم و ساعتهای بهت خیره میشدم گاهی باهات حرف میزدم گاهی شعر میخوندم و گاهی از ارزوهام میگفتم و چقدر زود گذشت دلم برای اون روزا تنگ شده ولی یه حس غرور و شغف گوشه دلم مثل نبض میزنه که من همون مامانی هستم که برای بلند کردنت استرس داشتم و انقدر کوچولو موچولو بودی که هر لحظه مثل ماهی میخواستی از دستم لیز بخوری ولی با این همه...
5 شهريور 1392

خواب نا ارام دخترم

سلام به عزیزترینم گل شقایق با بزرگتر شدنت همینطور که فهمیده تر و البته شیطون تر میشی مشکل خوابیدنت یا بهتر بگم خوابوندنت بیشتر میشه تا جایی که موندم چکار کنم و در طول روز با گریه و زاری میخوابی جالبه که خوابت میاد ولی نمیخوابی!!!! توی گهواره که فورا میشینی یا بلند میشی که خیلی خطرناکه و مجبور میشم بیارمت پایین حالا بماند که بعدش چقدر بهت برمیخوره , روی پامم که اصلا صبر نمیکنی , روی تخت خودمونم که اصلا , راه رفتنم امتحان کردم که جواب نداد , توی ماشینم که هرگز خلاصه در کل باید گریه کنی خسته بشی بخوابی قربون چشمات برم نازنینم این مسئله عذابم میده نمیدونم چکار کنم مامانا کمک کنید لطفا ...
5 شهريور 1392
1